سفرنامه اربعین ❤️
چند خاطره کوتاه:
دو روز تو سامرا موندیم، موکب بندر گز استان گلستان؛ به شدت مهمون نواز بودن، موقع رفتن پامون راه نمی گرفت بیایم😃
شب هی پتو می نداختن روم😂 می گفتن دیدیم کسی باهات نیست گفتیم سرما می خوری🤦🏻♀️(با بابام رفته بودم).
شبم وقتی رسیدیم با اینکه غذا خورده بودم کلی اسرار کردن دوباره بخور😜
.
.
.
تو سامرا خیلی حس خوبی داشتم چون همه خادم ها ایرانی بودن ، البته چند تا عرب هم بود .
یه بار از یکی شون پرسیدم تو این حیاط دستشویی هست برای وضو؟
دست و پا شکسته گفت: بله دستشویی کثیر، حتی شلنگ هم داره😂
برای اونا شلنگ خیلی فناوری عظیمی به حساب می اومد🤣
.
.
.
خیلی دوری از مامانم اذیتم کرد، ولی در کل خوب بود.
کلی فامیل بهم زیارت قبولی گفتن، دوستام هم کلی ابراز دلتنگی کردن.
الانم دیدم سایه بهم تلگراف داده🥺
خیلی خوشحال شدم 🥺❤️
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی